مهرسا جون نفس من و محسنمهرسا جون نفس من و محسن، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

خاطرات مهرسا

واکسن 4 ماهگی

برای واکسن 4 ماهگی رفتم خونه مادرم چون اونجا کار داشتم و واکسن مهرسا کوچولو خانه بهداشت  دم خونه مادرم رفتم زدم مهرسا یه کم فقط گریه کرد بعد آرم شد   ...
24 خرداد 1393

مهرسا و اولین مسافرت

بعد از مدتها شوشو با دوستش قرار گذاشت در ماه اردیبهشت یه مسافرت بریم. قرارومدارها گذاشته شد و قرارشد اخر اردیبهشت یه مسافرتی به شمال بکنم. دوست شوشو از محل کارش یه ویلا گرفت و قرار شد 30 اردیبهشت صبح زود راه بیفتم که تا اونا امدن رفتم شد ساعت 8 صبح . راهی جاده شدم یه یک ساعتی که رفتم یه  باغچه خانگی پیدا کردم که بریم صبحانه بخوریم.بیساط پهن کردم  مهرسا طبق معمول با کریر آوردیم کنار سفره. باغچه خانوادگی بین جاده چالوس صبح روزسفر بعد صبحانه وسایل جمع کردیم  و حرکت کردیم بعد از کلی راه رفتن ساعت 3 بعدظهر بود رسیدم چابکسر چه هوای بود جایتون خالی ویلا تحویل گرفتیم نهارخوردیم همگی یه استراحتی کردیم....
7 خرداد 1393
1